گنجور

 
ناصر بخارایی

ای باد بر سلام ز ما آن درخت را

برگی بیار بلبل شوریده بخت را

عاشق کسی بود که چو محمود پاکباز

خاک ره ایاز کند تاج و تخت را

روزی ز گریه‌ام دل تو نرمتر شود

قطرات آب رخنه کند سنگ سخت را

قد تو دید دیده و بر خاک رخ نهاد

هندو شنیده‌ای که پرستد درخت را

شمع تو رخت ناصر بیدل، دل است و جان

باز آی تا ز عشق بسوزیم رخت را