گنجور

 
ناصر بخارایی

فقیه کودن مسکین نه مرد صحبت ماست

بیار باده که این یک دو روزه نوبت ماست

مقیم کوی مغانیم و رند و عاشق و مست

کنون که روز وصالست، صبح دولت ماست

کسی که عقل ندارد کجا کند معلوم

دقیقه‌های نهانی که در شریعت ماست

من از مطالعهٔ صورتت شدم غافل

خط تو بر ورق گل کتاب حکمت ماست

بیا که گر تو خود آئی پرستشت نکنم

زهی خدای پرستی که در شریعت ماست

چرا نماز کنم بهر بوستان بهشت؟

دمی تفرج دیدار دوست جنت ماست

ندای غیب شنیدست بارها ناصر

که زهد و فسق همه خلق در مشیت ماست