گنجور

 
ناصر بخارایی

ای که خیال روی تو، نقش سراچهٔ دل است

ره نبری به هیچ رو، جای تو خانهٔ‌گل است

حاصلم از جهان و جان، درد سری ست،‌ چون مرا

از دل نامراد خود، جان مراد حاصل است

هست دری به کوی تو، خانهٔ می فروش را

در نرود به کوی تو،‌هر که ز خانه غافل است

دیده به هر چه می‌نهم، نقش تو دیده می‌شود

روی به هر چه می‌کنم، روی توام مقابل است

کام من و دهان تو،‌ این چه گمان فاسد است

دست من و میان تو،‌ این چه خیال باطل است

هر که چو جام می بود، پاک ضمیر و صاف دل

دور نباشد از لبش،‌ با لب دوست واصل است

شمع عبیر بوی من، تا به کدام مجلس است

ماه ستاره چشم من، تا به کدام منزل است

می خور و هیچ غم مخور، روز من این حدیث را

گوش تو خوش نمی‌کند،‌ نغمهٔ چنگ قائل است

ناصر اگر چه سر به سر،‌ شعر تو پند عارف است

دوست قبول می‌کند، زانکه عظیم قابل است