گنجور

 
ناصر بخارایی

از آتش می در خم خمار چه جوش است

در میکده از جوشش مستان چه خروش است

آن کس که به یک جو نخرد ملک دو عالم

رندی ز گدایان در باده فروش است

تلخی که چشانی به من ای ساقی شیرین

آن گر همه نیش است که ما را همه نوش است

شد بندهٔ دندان تو دُر از بن دندان

گوهر ز بن گوش تو را حلقه به گوش است

دیشب سر سرگشته به بالین تو خوش بود

امشب سر من خوش به خیال شب دوش است

می‌خواستم از لعل تو بوسی بربایم

چشم خوش تو گفت که بیمار به هوش است

پیچیده‌ام از غصه شب دوش کمروار

زین غم که چرا با تو قبادوش به دوش است

پیکی که گزارد سخن دوست، فرشته است

قاصد که رساند خبر یار سروش است

معلوم تو ناصر نشود جز به خموشی

سری که در آن حلقهٔ یاقوت خموش است