گنجور

 
ناصر بخارایی

هر دمت با مهربانان کین چراست

با وفاداران جفا چندین چراست

حسن رویت کافتاب عالم است

نور چشم ماست، پس خود بین چراست

گر نه روی توست دل چون روشن است

ور نه لعل توست جان، شیرین چراست

عشق را چندین زبردستی ز چیست

دل به یکباره چنین مسکین چراست

مردن و حشرم گر از بوی تو نیست

ذره ذره خاک من مشکین چراست

چون ز کوه افتاد فرهاد و بمرد

خون بهایش بر لب شیرین چراست

خون ناصر گر نمی‌ریزد لبش

دائماً چون چشم من خونین چراست