گنجور

 
ناصر بخارایی

مهی چو روی تو در آسمان نمی‌یابم

گلی به بوی تو در بوستان نمی‌یابم

به جست‌و‌جوی تو از من نشان نماند و هنوز

به سوی منزل وصلت نشان نمی‌یابم

چنین اگر آتش دل مغز استخوانم سوخت

سگ در توام و استخوان نمی‌یابم

همه توئی و تو را در همه نمی‌بینم

جهان پر از تو، تو را در جهان نمی‌یابم

اگر چه بحرگنه را کرانه پیدا نیست

محیط لطف تو را هم کران نمی‌یابم

دهان تنگ تو چون خاتم سلیمان است

ولی چه سود که دستی بر آن نمی‌یابم

نمی‌کند طمع قرص مهر و مه ناصر

که از خمیر جهان بوی نان نمی‌یابم