ناصر بخارایی » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۴

مهی چو روی تو در آسمان نمی‌یابم

گلی به بوی تو در بوستان نمی‌یابم

به جست‌و‌جوی تو از من نشان نماند و هنوز

به سوی منزل وصلت نشان نمی‌یابم

۳

چنین اگر آتش دل مغز استخوانم سوخت

سگ در توام و استخوان نمی‌یابم

همه توئی و تو را در همه نمی‌بینم

جهان پر از تو، تو را در جهان نمی‌یابم

اگر چه بحرگنه را کرانه پیدا نیست

محیط لطف تو را هم کران نمی‌یابم

۶

دهان تنگ تو چون خاتم سلیمان است

ولی چه سود که دستی بر آن نمی‌یابم

نمی‌کند طمع قرص مهر و مه ناصر

که از خمیر جهان بوی نان نمی‌یابم