منم کز مفلسی دایم به دیدار تو درویشم
منم با خویش بیگانه، به اندوه تو با خویشم
بیا ای شمع روحانی، خلاف بخت من امشب
درونم را منور کن، علیرغم بد اندیشم
ندارم غیر سر چیزی که در پای تو اندازم
نثار مقدمت بودی اگر بودی از آن بیشم
خلاف مذهب عاشق، به مسجد گر روم، باشد
خیال طاق ابرویِ تو چون محراب در پیشم
چو سازی پایمال غم، بدین محنت کفایت کن
که چون یاد تو میآرم، نمیماند سر خویشم
ملامتگو همیگوید: بمان این کیش و ترکش کن
نصیحت کم کن ای عاقل، که من قربان این کیشم
توئی سلطان بخت خوش و ناصر مفلس کویت
چه باشد گر عطای تو، رسد با من که درویشم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.