گنجور

 
ناصر بخارایی

خرقه بر آتش و سجاده در آب اندازم

خویشتن را به خرابات خراب اندازم

بانگ ابریشم ازین خرقهٔ پشمینه به است

چنگ در خرقه زنم، پیش رباب اندازم

چارچوب تنم از آتش دل پاک بسوخت

برم این سوخته را در میِ ناب اندازم

می‌نماید سوی میخانه مغنی ره راست

خویشتن را ز خطا سوی صواب اندازم

خاکیان مست چو نرگس ز زمین برخیزند

بر سر خاک چو یک جرعه شراب اندازم

پای بیرون نهم از آب و گل عالم سفل

تا به کی جوهر خود را به خلاب اندازم

پردهٔ صورت معشوق به جز ناصر نیست

وقت آن است که از چهره نقاب اندازم