گنجور

 
ناصر بخارایی

رندی و هوسناکی، از روز ازل دارم

گر گردم ازین خالی، در عشق خلل دارم

قول و عمل واعظ، بسیار مخالف شد

در راست من از مطرب، صد قول و عمل دارم

با خون جگر اشکم، هر لحظه بدل گردد

سودای تو نتوان کرد، چون سیم بدل دارم

شب‌ها به خیال تو، در خواب نخواهم شد

بیدار شوم اکنون، چون خواب اجل دارم

غیر زر رخسارم، گر نیست مرا و جهی

بنگر که جه گوهرها، در بحر غزل دارم

زد بی لب تو ناصر، دستی چو مگس بر سر

گر جان دهم از تلخی، امید عسل دارم