ای به حسن از عالم انسان غریب
ذات انسانی بود زین سان غریب
هست در چاه زنخدان تو دل
همچو یوسف در چه کعنان غریب
صف کشیده خیل مژگان سیاه
لشکر هندو به ترکستان غریب
در گل و گلشن به خواب افتاده است
ترک مست از لشکر خاقان غریب
چند گردی در سواد زلف او
ای دل مسکین سرگردان غریب
چون شفق در خون نشیند صبح و شام
بی دیار و یار و خان مان غریب
جان او را چون به صد جان میخرد
کی برد از شهر جانان جان غریب
درد هجران را که درمانیش نیست
هم به درد دل کند درمان غریب
از سر کوی تو تا ناصر برفت
هیچ پرسیدی کجا شد آن غریب؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.