گنجور

 
ناصر بخارایی

نباشم بی‌تو یکدم زنده هرگز

به رغبت هیچ‌کس جان کنده هرگز

صبا تا گفت پیغام تو با گل

به‌هم نامد لبش از خنده هرگز

سمن رنگی ز تو دارد ولی نیست

سمن باقی و گل پاینده هرگز

از آن بر روز خود گریم شب و روز

که از رویت نشد فرخنده هرگز

مرا کُشتی به غمزه، هیچ یاری

به روی یار تیر افکنده هرگز

جدا از تو مرا بیم هلاک است

که تن بی جان نباشد زنده هرگز

تو گفتی سرمکش ناصر ز فرمان

نیاید آن گنه از بنده هرگز