گنجور

 
ناصر بخارایی

رندان پاک را که به کوران عصا دهند

اکنون ضرورت است که نوبت به ما دهند

چون انتهای رأی تو روشن نمی‌شود

هرکس نشان ز منزل وصلت چرا دهند

رنجیده‌ام به جان دل ز اهل صومعه‌

وقت است اگر به دردی دردم صفا دهند

چو دامن مراد نه در سعی چنگ ماست

سررشنه بهتر آنکه به دست قضا دهند

ساقی مدار مجلس ما خالی از شراب

تا از شراب ناب بهشت جزا دهند

آلوده‌ای به خون دل ما لب و دهن

فرمای تا به بوسه مرا خون بها دهند

ناصر به غیر دوست توجه ملالت است

دوزخ روند به که به جنت رضا دهند