چشم تو از تیر مژه، هر سو شکاری افکند
آن ترک در یک چشم زد کشته هزاری افکند
در حسرت آن کز توام تیری رسد جان میدهم
بر صید لاغر تیرِ خود کی شهسواری افکند
عشق تو کز وی جان من جام دمادم میدهد
ناخورده باده عقل را اندر خماری افکند
بر دیده ننهم پای تو، کآزرده گردد از مژه
گل را روا نبود که کس، بالای خاری افکند
از ششدر خواب عدم یابد خلاصی بخت من
یک کعبتین بر نام ما گر بختیاری افکند
من در دیار خود نیام، تا دردِ یارم در دل است
تا کی فراقم موکشان در هر دیاری افکند
باد صبا خاک مرا بر هر سر راهی فشان
او سایهٔ خود را مگر بر رهگذاری افکند
یا رب فلک را همچو من در هجر یاری افکنی
تا چند او هر دم مرا در هجر یاری افکند
ناصر به یاد دوستان معمور دارد جان و دل
هر چند هجران رختها از هر دیاری افکند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.