گنجور

 
ناصر بخارایی

یوسف دل ز زنخدان تو در چَه شد

خضرِ جان در ظُلمات خط تو گُمره شد

دی اگر سرو بُد، امروز قدت طوبیٰ گشت

پار استاره بُد، امسال جمالت مَه شد

دوش در گلشن روی تو صبا گُل می‌چید

نرگس مست تو در خواب خُمار آگه شد

تا تو بنیاد نهادی به جهان خوی پلنگ

پیش سرپنجهٔ تو شیرِ فلک روبَه شد

گر ببیند خم ابروی تو را تُرک سپهر

قوس از سهم بیندازد و در خرگه شد

زلف از روی برافکن که جهان شد تاریک

مهر از جیب برون آر که شب بیگه شد