سخن زلف تو گفتم نفسم مشکین شد
صفت لعل تو کردم دهنم شیرین شد
ذوق فرهاد کم از لذت پرویز نبود
که همه تلخی کامش ز لب شیرین شد
پیش ازین راهبر اهل سعادت بودم
رهزنم صوت مُغنی و می رنگین شد
نتوان داشت ز عهد تو دگر چشم وفا
که به عهد تو جفا رسم و ستم آئین شد
ماه بر گرد خود از طرهٔ شب پَرچین بست
چون سر زلف تو از باد صبا پُر چین شد
بر بساط تو پیاده بنهادم رخِ زرد
بار گیر هنرم اسب سعادت زین شد
دل ناصر که کشیدی سر رفعت بر چرخ
رفت در طرهٔ مشکین تو و مسکین شد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
پای هر کس که در آن سلسلهٔ مشکین شد
فارغ از قاعده و سنت اهل دین شد
نافه مشک که از باد صبا میزد لاف
چین زلف تو بدید و رخش پر چین شد
گل مگر بر رخ چون ماه تو افکند نظر
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.