گنجور

 
ناصر بخارایی

روزم از غصه سیه گشت و شبم پیدا شد

عجبم رفت کنون، بلعجبم پیدا شد

من خود از دردسر هجر به افغان بودم

گرمی دل اثری کرد و تبم پیدا شد

بودم از بی ادبی همدم مستان چو رباب

گوش مالی ز تو خوردم، ادبم پیدا شد

یاد تو کردم و کام دهنم شیرین شد

جام مِی‌ خوردم و در دل طربم پیدا شد

همچو بلبل ز گل وصل تو بودم غافل

باد آورد نسیم و طلبم پیدا شد

پدر و مادر من عشق و مَحبت بوده ست

دیر باز است که اصل و نسبم پیدا شد

تا لب خویش نهاده‌ است بر آن لب ناصر

اثر چشمهٔ حیوان ز لبم پیدا شد