گنجور

 
ناصر بخارایی

یا رب آن اوج نشین کوکب سیارهٔ کیست

نظر آن مه بی‌مهر به استارهٔ کیست

اشک سرخ و رخ زرد و دل گرم و دم سرد

شمع سوخته ز آتش رخسارهٔ کیست

دل بلبل به جفای گل اگر پاره شده است

دل گل هیچ ندانیم که صد پارهٔ کیست

غرقهٔ خون جگر مانده گل بر سر خار

باز پرسید که خارم ز دل خارهٔ کیست

چین زلف تو که چون شام غریبان تیره‌ست

در خم هر سر مویش دل آوارهٔ کیست

دل خونخوارهٔ من تشنه به خون لب توست

لب تو تشنه به خون دل خونخوارهٔ کیست

چاره‌ای گر نکنی درد دل ناصر را

وقت جان دادن او پرس که بیچارهٔ کیست