گنجور

 
ناصر بخارایی

چشمم به یاد لعل تو، دوشینه خون گریست

بی سنبل تو نرگس من لاله‌گون گریست

در یاب ای فزون شده از حد دلبری

کین چشم اشکبار من از حد فزون گریست

پنهان ز دیده یاد تو از خاطرم گذشت

خندید از درون دل و چشم از برون گریست

خندم به گریه‌ در چو نکوخواه گویدم

نیکو شود هر آینه آن کز جنون گریست

سوزی‌ست در دل من اگر سینه‌ام بسوخت

خون در کنار دارم اگر دیده خون گریست

آن آب چشمها که ز پل می‌برد ستون

از چشم عاشقی‌ست که در بیستون گریست

ناصر اگر ز عشق تو گرید عجب مدار

دایم ز زخم پنجهٔ غالب زبون گریست