گنجور

 
ناصر بخارایی

شیوهٔ لعل شکربار تو شیرین کاریست

عادت نرگس آشفتهٔ تو خونخواریست

لازم جعد پریشان تو سرگردانیست

همدم غمزهٔ خنجرکش تو بیماریست

سورهٔ خط تو در مصحف آیات کمال

بهر کوته نظران از تو خط بیزاریست

سر زلف تو دلم برد و نگه میدارد

ظاهراً در سر زلفت هوس دلداریست

گر به مهمانی ما نقش رخت رنجه شود

خانهٔ دیدهٔ ما لایق مردم‌داریست

نی که پیوسته رسد از لب دلدار به کام

بی نوا نیست ندانم که چرا در زاریست

ما نه مستیم و نه هشیار ولی با خبریم

که نه مستیم و نه هشیار هم هشیاریست

زاریم دوش به گوش سگ کوی تو رسید

گفت ما را همه درد سر ازین بازاریست

مدعی گفت که ناصر ز یکی ذره کمست

نسبت عزت عشاق درش از خواریست