گنجور

 
ناصر بخارایی

سنبل تازهٔ تو بر گل سیراب خوش است

نرگس مست تو در گوشهٔ‌ محراب خوش است

حاجت شمع معنبر پیش رخت

مفلسان را وطن از پرتو مهتاب خوش است

نقش بالای تو در دیدهٔ من هست مقیم

منزل سرو سهی بر طرف آب خوش است

چشم پر فتنهٔ مستت که بلائی‌ست سیاه

یک زمان گو مشو آگاه که در خواب خوش است

عنبر از تاب بسوزد چو رسد بر آتش

عجب از طره که بر روی تو در تاب خوش است

خوش نشد درد دل من به مداوای طبیب

گر چشانی ز لبت شکر و عناب خوش است

عکس یاقوت لبت در نظر ناصر جوی

دیده لعل ز سرچشمهٔ سیماب خوش است