ترک چشمت دو کمان دارد و ترکش پر تیر
غارت جان و جهان کرده و دل برده اسیر
شکن زلف ترا باد صبا در حلقه
خم گیسوی تو را آب روان در زنجیر
دست امید من از زلف درازت کوتاه
جامهٔ فکر من از قد بلند تو قصیر
دوش دیدم مه روشن به میان شب تار
بامدادان به رخ و زلف تو کردم تعبیر
آه ما را چو صبا دست به زلفت نرسید
در نگیرد به سر زلف تو آه شبگیر
نه به دامان جلال تو رسد دست خرد
نه به سر حد کمال تو رود پای ضمیر
گر چه دل مات شدهست از رخ خوب تو ولی
عاقبت خون دل مات شود دامنگیر
به نفیر آیم از چنگ تو چون عود اگر
نکند طبع لطیف تو نفوری ز نفیر
ترک بیداد کن امروز وگرنه فردا
داد خواهم ز تو در بارگه صدر کبیر
خواجهٔ ملک عوض شاه که در روی زمین
نیست او را عوض و ثانی و همتا و نظیر
روی او بر فلک عز و شرف شمس ضحی
رأی او در شب تاریک جهان بدر منیر
هشت جنت ز بهار کرمش ربع ربیع
هفت دریا ز مجیط کف او عشر عشیر
یک نسیم از طرب او نفس باد بهشت
یک شرار از غضب او اثر چرخ اثیر
قدر او افضل اشکال ولی بی گردش
علم او عالم ابداع ولی بی تغییر
ای قمر عزم که چون بار دهی بر مسند
پیش تو پشت دوتا همچو کمان باشد تیر
طایر کلک تو در وقت وقوع توقیع
سائلان را دهد آواز به الحاح صریر
عقل حیران شد و سودا و جنونش افزود
که کمال تو نگنجد به زبان تقریر
گر غلامان ترا جوزهر آید در چشم
عقده از ابروی افلاک گشایند به تیر
گر چه دعوی علو داشتهام چون انگور
پایمال ستم عصر شدم همچو عصیر
شاعری گر نیرد ره به شعور مدحت
شعر در همت من وزن نیارد به شعیر
ناصر از گفتهٔ سعدی به طریق تضمین
عرضه ده گر چه سخن میرود از طور نظیر
ای تو در شهر شهیر و به ممالک مالک
«ما در این شهر غریبیم و در این ملک اسیر»
سد یاجوج فلک سدهٔ اعلای شماست
کار خود را به ازین هیچ ندارم تدبیر
دست قهر تو اگر گوش فلک در مالد
پای در هیچ محلّی ننهد از تقصیر
روزه بر ذات شریف تو مبارک بادا
روز عید و شب قدر به تقدیر قدیر
تا سر کلک دبیران به دواوین ملوک
بر رخ و صفحهٔ کافور کشد مشک و عبیر
باد در دولت و اقبال تو چندانی عمر
که رقومش نتواند که کشد کلک دبیر
هر منافق که بود با تو چو کاغذ در روی
سر بریده چو قلم باد و سیه روی چو قیر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ما در این شهر غریبیم و در این ملک فقیر
به کمند تو گرفتار و به دام تو اسیر
همین شعر » بیت ۲۲
ای تو در شهر شهیر و به ممالک مالک
«ما در این شهر غریبیم و در این ملک اسیر»
چاکرانت به گه رزم چو خیاطانند
گرچه خیاط نیند، ای ملک کشور گیر
به گز نیزه قد خصم تو میپیمایند
تا ببرند به شمشیر و بدوزند به تیر
بوستان سبز شد و مرغ در آمد به صفیر
ناله مرغ دلارام تر از نغمه زیر
ابر فروردین گویی به جهان آذین بست
که همه باغ پرندست و همه راغ حریر
گه زرهباف شود باد و گهی جوشندوز
[...]
ای خردمند و هنر پیشه و بیدار و بصیر
کیست از خلق به نزدیک تو هشیار، و خطیر
گر خطیر آن بودی کهش دل و بازوی قوی است
شیر بایستی بر خلق جهان جمله امیر
ور به مال اندر بودی هنر و فضل و خطر
[...]
در زمانی بجهان آن دو بگردند دلیر
وز جهانی بزمان آن دو بر آرند دمار
چون نگه کرد بدان دخترکان مادر پیر
سیر بودند یکایک، چه صغیر و چه کبیر
کردشان مادر بستر همه از سبز حریر
نه خورش داد مر آن بچگکان را و نه شیر
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.