گنجور

 
سیدای نسفی

غنچه ها پیش رخت سر به گریبانی چند

بلبلان در قدمت بی سر و سامانی چند

قمریان بر سر کوی تو غلامانی چند

سروها پیش قدت خاک نشینانی چند

بر رخت آئینه ها دیده حیرانی چند

چهره تازه تر از لاله احمر داری

گرد روی چو مهت خط معنبر داری

بزم آشفته دلان چند معطر داری

کاکل مشک فشانست که بر سر داری

شده بر گرد سرت جمع پریشانی چند

گرچه از باده لبالب چو خم میکده‌ام

از کسادی به جهان خانه ماتمزده ام

در چمن رفته ام و غنچه صفت آمده ام

بر لب نامه خود مهر خموشی زده ام

بس که افتاده مرا کار به نادانی چند

اهل دنیا ز هنرمند ندارد خبر

هست در طعم برابر نمک و قند و شکر

توشه راه همان به که بوبندم به کمر

کرده از سلسله اهل خرد هوش سفر

وقت آن شد که زنم سر به بیابانی چند

سیدا مرغ خوش الحان ز چمن بیرون است

طوطی و زاغ یکی درنظر گردون است

دلم از زمزمه جغد مزاجان چون است

صایب از قحط سخندان همه کس موزون است

کاش می بود در این وقت سخندانی چند!