هستم از جان بنده رخساره آن پادشاه
رفت از مکتب مه من گشت احوالم تباه
زد معلم سیلی بر عارض مانند ماه
عارضش از سیلیت نیلوفری شد آه آه
ای معلم شرم از آن رو نامدت رویت سیاه
گشته ام با خاک ره یکسان برای یک نظر
گر بود صد جان مرا سازم فدای آن پسر
نامدت رحم ای معلم با رخ همچون قمر
ای معلم ای خدا ناترس ای بیدادگر
من گرفتم دارد او هم وزن حسن خود گناه
شد دگرگون جان من رخسار همچون ارغوان
آتشی در سینه ام افتاد دل شد در فغان
وحشتی کرده معلم با تو ای شاه جهان
ماه من معذور فرما من نبودم آن زمان
ورنه می کردم به او من زندگانی را تباه
کرد از ابرو اشارت های ناز از بهر عذر
سرمه پیش افگند تا گردد نیاز از بهر عذر
صد نگه دزدیده هر یک دلنواز از بهر عذر
کرد سویت صد نگاه جانگداز از بهر عذر
خونبهای صد چو تو نااهل باشد یک نگاه
سیدا باید زدن آتش درون خرمنش
آن معلم را که وحشت کرده با یار منش
جان من از بهر تو گشتم من اکنون دشمنش
این زمانی غم مخور دارم برای کشتنش
همچو وحشی برق آه جانگداز و عمر کاه
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.