گنجور

 
سیدای نسفی

قدت در چشم خود جا کرده ام ای دوست می رنجی

نهالت گفته ام سرو لب این جوست می رنجی

شد از نظاره رخسار تو گلدسته مژگانم

نگاهم مارپیچ طاق این ابروست می رنجی

به فکر روی تو عمریست من پشت خمی دارم

سرم چون غنچه در آئینه زانوست می رنجی

مرا جرمی نباشد آه من غیر از گرفتاری

کمند گردن من حلقه آن موست می رنجی

به حال سیدا عمریست پروایی نمی سازی

بیابان گرد از دست تو چون آهوست می رنجی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode