گنجور

 
سیدای نسفی

چرا به کلبه ام ای لاله رو نمی آیی

برآمده ز چمن همچو بو نمی آیی

نشسته ام به رهت سینه را سپر کن

چو تیغ بر سرم ای جنگجو نمی آیی

گشاده به خیال تو همچو گل آغوش

به سویم ای چمن آرزو نمی آیی

چه دیده یی که به چشمم گذر نمی سازی

چرا به آئینه ام روبرو نمی آیی

تو را کمند خیالم کشیده می آرد

تو نو غزالی و بی جستجو نمی آیی

به رهگذار تو هر روز چشم من چار است

چو چارآئینه از چار سو نمی آیی

بیا به دیده خونبار سیدا بنشین

تو سرو باغی و بر طرف جو نمی آیی