گنجور

 
سیدای نسفی

مرا امشب چو زلف خود پریشان کردی و رفتی

به روی خویش چون آئینه میزان کردی و رفتی

تو را آورده بودم از برای حل مشکل ها

چو دیدی مشکل من بر خود آسان کردی و رفتی

کشیدی دامن خود از کفم ای لاله روی من

مرا چون داغ آتش در گریبان کردی و رفتی

روم چون گردباد و در بیابان ها وطن سازم

مرا مانند مجنون خانه ویران کردی و رفتی

نه بیند بعد از این پهلوی زارم خواب آسایش

به روی بسترم خار مغیلان کردی و رفتی

به داغ سینه مرهم جستم و الماس پاشیدی

گلستان مرا بر خاک یکسان کردی و رفتی

به چشم سیدا ای بی ترحم ای جفا پیشه

به جای توتیا ریگ بیابان کردی و رفتی