برده دل را از بر من نونهال تازهای
کردهام بیعت به دست خردسال تازهای
کرده دوران آستانم را زیارتگاه خضر
بر سرم تا آمده صاحبکمال تازهای
دیدهام شمعی که چون پروانه میسوزد دلم
دارم از آغوش فانوسش خیال تازهای
بیسرانجامم ندانم کارم آخر چون شود
دارم ای همصحبتان امروز حال تازهای
هر که در کویش مرا از تیرهبختی دید و گفت
آمده از هند اینجا خاکمال تازهای
سیدا آیینهام گردید چون تصویر محو
کس ندیده اینچنین حسن و کمال تازهای
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.