گنجور

 
سیدای نسفی

آمد بهار و رونق گلهای باغ کو

بر سبزه ها طراوت و بر لاله داغ کو

مرغان کشیده اند سر خود به زیر بال

بر سیر باغ بلبل ما را دماغ کو

از قمریان به گوش صدایی نمی رسد

فریاد عندلیب و نواهای زاغ کو

ای باغبان چرا به چمن پا نمی نهی

خاری که بود بر سر دیوار باغ کو

جز یک نفس نشاط جهان را مدار نیست

پروانه رفت صبح دمید و چراغ کو

ای گلفروش غنچه صفت گشته یی خموش

گل کرد زخم خار و زبان سراغ کو

بیهوده سیدا چه کشی منت از طبیب

امروز مرهمی که خورد خون داغ کو

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode