خم گشت قد و با لب نانی نرسیدیم
صدساله شدیم و به جوانی نرسیدیم
در بر نکشیدیم شبی سیمبری را
آغوش شدیم و به میانی نرسیدیم
چون لاله ز سر منزل ما دود برآید
داغیم که با سوخته جانی نرسیدیم
چون ناوک پر ریخته از پای فتادیم
از سعی کمانی به نشانی نرسیدیم
از بس که ندامت ز گنه نیست کسی را
انگشت شدیم و به دهانی نرسیدیم
چون شمع شدیم انجمن آرای حریفان
افسوس که با چرب زبانی نرسیدیم
رفتیم و کشیدیم کمان همه کس را
در معرکه سخت کمانی نرسیدیم
شد نوخط ما پیر و کناری نگرفتیم
هرگز به بهاری و خزانی نرسیدیم
عمریست که هستیم در این باغ چو سید
با سرو قد غنچه دهانی نرسیدیم