گنجور

 
سیدای نسفی

پادشاها با تو جان دردمند آورده ام

گوشه چشمی که صید مستمند آورده ام

از شکرزار حلاوت کام من شیرین بکن

طوطی امید خود از بهر قند آورده ام

خون دل می ریزم و از ناله لبریزم چو نی

اشک دامن دامن افغان به بند آورده ام

آتش بی تابیم را از کرم آبی بزن

حالت بی طاقتی همچون سپند آورده ام

آهوی صحبت ز بند دست و پایم جسته است

پیکر پر پیچ و تابی چون کمند آورده ام

تا شود از دامنم کوتاه دست مدعی

خویش را امروز بر جای بلند آورده ام

کلک من بر صفحه بندد نقش های دلپذیر

سیدا تارو به شاه نقشبند آورده ام