گنجور

 
سیدای نسفی

نو خط من می کند بر چرخ مینا فام رقص

در شب مهتاب خوش باشد به پشت بام رقص

فتنه و آشوب می کردند گرد چشم او

میکشان سازند از شادی به گرد جام رقص

می شوند از خانه بیرون مهوشان در نوخطی

ساقیان شرم گین سازند وقت شام رقص

بر درخت آرزو اهل جهان دل بسته اند

می کنند اطفال زیر میوه های خام رقص

می درآید دل به جست و خیز از پیغام وصل

پاسبانان می کنند از مژده انعام رقص

نیست حرف تلخ را سوداگری غیر از گدا

می کنند اهل طمع از دادن دشنام رقص

سیدا دارد دل از ذوق گرفتاری خبر

بلبل ما می کند در جستجوی دام رقص

 
 
 
صائب تبریزی

ز اضطراب دل کند آن زلف عنبرفام رقص

می‌کند آری به بال مرغ وحشی دام رقص

پرتو خورشید را آیینه در وجد آورد

در دل روشن کند آن یار سیم‌اندام رقص

پیش عاقل در بلا بودن به از بیم بلاست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه