گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سیدای نسفی

می خورد خون جگر در بزم ما مهمان ما

شیشه و ساغر تهیدست است در دوران ما

از تردد پای خود بر یکدیگر پیچیده ایم

دست ما عمریست کوتاه است از دامان ما

گردبادیم از رفیقان لیک دورافتاده ایم

هست همچون آسیا گرداب سرگردان ما

تر نشد ما را لب پیمانه دریا دلان

در دهان ما ز خشکی آب شد دندان ما

پر کاهی از مربی نیست ما را بهره یی

خوشه چینی می کند در عهد ما دهقان ما

هیچ کس بر توتیای ما نیندازد نظر

خاک در چشم خریداران زند دوکان ما

آسیا از گردش سیاره می افتد ز پا

در دهان ما چرا افسرده شد دندان ما

تا به بازو دست ما برکنده زانوست بند

پای ما عمریست پیچیدست در دامان ما

باغبان گویا به آب کهربا پرورده است

سبزه می روید چو برگ کاه از بستان ما

آب و نان ما بود در بند چندین پیچ و تاب

گشته همچون آسیا گرداب سرگردان ما

عمر ما چون شمع در شب زنده داری صرف شد

خنده دارد صبح دم بر دیده گریان ما

از در ارباب دولت چشم ما آبی نخورد

خشک چون خار سر دیوار شد مژگان ما

می نماید آستان ما را ز پستی سربلند

می زند پهلو به کیوان گوشه ایوان ما

قطعه تاریخ ما آید ز درها ناامید

هیچ کس رحمی نمی سازد به فرزندان ما

در تنور آسمان آی سیدا آتش نماند

از بغل بیرون نمی آید ز خامی نان ما

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode