گنجور

 
سیدای نسفی

یارب از پیمانه صحبت شرابی ده مرا

از لب جان بخش اهل دل کبابی ده مرا

سینه ام یک ذره خالی نیست از اندوه و غم

خانه تاریک دارم آفتابی ده مرا

غنچه ام افسرده گردیدست از بی شبنمی

همچو برگ گل در اعضا آب و تابی ده مرا

از خرابی پیکرم گردیده مانند هلال

تا به پیراهن نگنجم ماهتابی ده مرا

خشک گردیدست نخل هستیم از تشنگی

یارب از جوبار لطف خویش آبی ده مرا

در غم روز حساب افتاده ام چون سیدا

تا شوم آسوده رزق بی حسابی ده مرا