سرمه در چشمی نمی بینم که خاموشم کند
باده از جامی نمی نوشم که مدهوشم کند
می کشم خمیازه همچون هاله شبها تا به روز
چرخ شاید ماهرویی را در آغوشم کند
کرده ام چون سرو نام خود به آزادی علم
کیست چون سنبل غلام حلقه در گوشم کند
می روم تنها به هر سو ترک بدمستی کجاست
دل ز دست من رباید غارت هوشم کند
مدتی بودم گل خندان به بزم روزگار
نیستم غمگین اگر گلچین فراموشم کند
در چمن گلها ز بی برگی به خود درمانده اند
نیست سروی در گلستان سایه بر دوشم کند
باده یی بودم که آب سرد بر من ریختند
آتشی اکنون نمی یابم که در جوشم کند
می خورد ای سیدا طامع ز گردون نیش ها
بر امید آنکه روزی صاحب نوشم کند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
باغبانی کو که آید گل در آغوشم کند
جامه برگ کرم چون سرو بر دوشم کند
سرو قدی کو که آید جا در آغوشم کند
یاد عمر رفته از خاطر فراموشم کند
می روم از بزم می ناخورده آن ساقی کجاست
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.