گنجور

 
سیدای نسفی

می پرستی های آن لبهای خندانت چه شد

تلخ گوئی های لعل شکرافشانت چه شد

فوطه زاری همان در گردن قمری بجاست

سرکشی ها کردن سرو خرامانت چه شد

سبزه ات چون سنبل از دیوار گلشن سرکشید

آب و تاب شبنم و بزم گلستانت چه شد

ناوکت با یک ادا از جوشن جان می گذشت

قوت بازو و دلدوزیی مژگانت چه شد

صد کمند انداز را زلفت به یک مو بسته بود

تیزدستی های آن زلف پریشانت چه شد

نسبت خود گل به دامان قیامت می رساند

صبحدم سر می زد از چاک گریبانت چه شد

آنکه عمری با تو لاف آشنایی می زدند

کم نما گشتند یارانت به یارانت چه شد

از اسیران تو غیر از سیدا یک کس نماند

در حق آن قوم چندین لطف و احسانت چه شد