گنجور

 
سیدای نسفی

دست کوتاهم اگر منظور چشم او شود

آستین من کمند گردن آهو شود

خال او را عشقبازی های من داد امتیاز

رنگ زردم ز عفر پیشانی هندو شود

جنگ دو شمشیر از دو ابروی او اوج یافت

تیغها گردد علم روزی که چار ابرو شود

می کند دست تهی دیوانه دنیا دوست را

شانه از زلفش چو دور افتد پریشان گو شود

می کند ظالم به اندک تقویت گردنکشی

شعله لاغر ز خار و خس قوی بازو شود

می خورند اهل سخن از ناتوانی پیچ و تاب

در کف من خامه می ترسم که کلک مو شود

سیدا را زهر خندش داغ دل شد کامیاب

بخت اگر سازد مددگاری نمک دارو شود

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode