گنجور

 
ملا احمد نراقی

این صحابه جملگی در مسجدند

انتظار شاه عالم می کشند

در کشاکش شاه با آن کودکان

زودتر بفریبشان از گردکان

ای بلال آخر شه دوران کجاست

جسمهای مردمان را جان کجاست

ای مؤذن وقت ما بیگاه شد

آه ما بی روی او تا ماه شد

ای مؤذن خیز و آن شه را بجوی

حال ما را سربسر با او بگوی

چونکه از مسجد برون آمد بلال

در تفحص زان خدیو بی همال

دید آن شه را اسیر کودکان

کودکان بگرفته او را در میان

ذره ها بگرفته دور آفتاب

شاهبازی گشته محصور ذباب

چون بلال این دید از روی غضب

رفت سوی کودکان بی ادب

گفت پیغمبر که خیر است ای بلال

از چه گشتی تو چنین آشفته حال

کودکند آدابی از ایشان مخواه

نزد دانا نیست بر کودک گناه

نی قلم بر نامه شان گشته روان

نی خدا از کودکان جست امتحان

ای خدا زین امتحانها داد داد

خاک ما را امتحان بر باد داد

ای خدا ای صد فغان از امتحان

استخوانم سوخت مغز استخوان

آسمانها ز امتحان بگریختند

جمله در دامان عجز آویختند

کوها هم آهها افراشتند

ناله ها از سینه ها برداشتند

کی خدا ما از کجا و امتحان

زین امانت الامان و الامان

این من مسکین که خاکم بر دهان

تن نهادم زیر این بار گران

شاد زی ای کوه و خرم ای زمین

بر تو ای گردون هزاران آفرین

از خود این بار گران انداختند

خویش را زین لجه فارغ ساختند

شاد و خرم این زمان جولان کنید

خنده بر ما ناخردمندان کنید

الغرض گفت آن شه دنیا و دین

کای بلای ای بر تو بادا آفرین