اما علم الهی که آن را علم اصول عقاید نیز گویند واجب است بر هر کسی که تحصیل آن نماید، و احدی در جهل آن معذور نیست و لیکن نه چنان است که جمیع مسائل، که در کتب حکمیه نسبت به علم الهی داده اند، و از مسائل این علم شمرده اند، دانستن آنها واجب و اعتقاد به آنها لازم باشد، بلکه قدر واجب از آن، و آنچه امت «مختاره» بر آن اجماع نموده اند این است که بدانی که از برای عالم، آفریدگاری است موجود و «واجب الوجود»، و در «الوهیت»، شریکی از برای او نیست، و از اجزاء و ترکیب «منزه»، و از جسمیت و عوارض آن «مقدس» است، وجود او عین ذات اوست، و ذات او عین صفات اوست، بر زمان و زمانیات، و مکان و مکانیات مقدم و از آنها بالاتر است، نه زمانی به او احاطه نموده و نه مکانی او را فرو گرفته، بلکه دست تصرف زمان و زمانیات از دامن کبریای او کوتاه، و آلایش مکان و مکانیات را در ساحت جلالش راه نیست، و زنده ای است قدیم ازلی، که ابتدایی از برای وجودش نبوده، و ابدی که انتهایی از برایش نخواهد بود قادر است بر هر چیزی و توانا بر هر امری، هر چه می کند به اراده و اختیار کند، علم او به جمیع اشیاء احاطه نموده پیش از آنکه آنها را ایجاد نماید، هر چه را خواهد خلق می کند، و هر کاری که خواهد می کند، و هیچ امری از «کتم عدم» به فضای وجود نمی آید، مگر به اراده و مشیت او، حکم او عدل، و وعده او صدق، از برای او مثل و مانندی متصور نیست، بلکه او تام فوق تمام است، و بالجمله مستجمع جمیع صفات کمالیه است.
و بدانی که محمد صلی الله علیه و آله و سلم پیغمبر و فرستاده اوست و قرآن کلام اوست و آنچه را که پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم آورده است، از تعیین أئمه معصومین علیه السلام و احکام شریعت و دین، و احوال نشأه آخرت، از بهشت و دوزخ و ثواب و عقاب و حساب و صراط و میزان و نامه اعمال و شفاعت، تمام ثابت و حق است، و همین قدر کافی است از برای حصول نجات و وصول به سعادات.
و اما فهمیدن کیفیت صفات، از اینکه علم «حضوری» است یا «حصولی»، یا قدیمی است یا حادث، و مثل اینها، و بحث از حقیقت صفات، و همچنین حقیقت بعضی از احوال نشأه آخرت، مطلقا لزومی ندارد، بلکه در بعضی احادیث نهی از آنها شده، بلکه کافی است که همین قدر اعتقاد نماید که واجب تعالی شانه متصف به جمیع صفات کمالیه است، و منزه است از جمیع صفات و نقایص به نحو اشرف، یعنی اتصاف او به جمیع کمالات، و تنزه او از نقایص بر وجهی است که از آن اشرف متصور نیست، کو آن وجه را نفهمد و به حقیقت آن نرسد و همچنین اعتقاد کند که آنچه پیغمبر او فرموده صدق و مطابق واقع است، کو تفصیل و حقیقت بعضی از آنها ادراک ننموده باشد و واجب است، بر هر مکلفی که اعتقاد جازم و راسخ به جمیع امور مذکوره داشته باشد به نوعی که اطمینان و سکون از برای او حاصل شده باشد، و مجرد تصدیق به زبان بدون اطمینان قلب، در نجات اخروی و وصول به مراتب سعادت حقیقیه کمالیه کفایت نمی کند بلی، کو از برای حفظ خون و مال و حکم به طهارت و اسلام این ها احکام دنیویه کافی باشد، و بعد از آنکه اطمینان قلبی حاصل شود، نجات اخروی و رستگاری حاصل می شود، اگر چه اعتقاد و اطمینان او از دلایل حکمیه و «براهین کمالیه نباشد: زیرا که از شرع و عرف تکلیف به زیادتر از تصدیق و جزم به اعتقادات مذکوره ثابت نشده پس اگر از برای کسی اطمینان حاصل شود در اتصاف واجب به صفات کمالیه و تنزه او از «اوصاف سلبیه» به مجرد اینکه غیر از این نقص است، و نقص لایق پروردگار نیست کافیست از برای نجات.
و همچنین اگر اعتقاد و اطمینان او از عقاید مذکوره به مجرد این حاصل شود که معلوم است که جمیع فِرَق انبیاء و اساطین حکماء و علماء با وجود عقول قویه و افهام ثاقبه بر امری که مخالف واقع باشد اتفاق نمی کنند.
و بسا باشد که اعتقاد و اطمینان از برای کسی حاصل شود به سبب بعضی حالات، که از برای خود او روی داده، از استجابت دعوات و نجات از خطرات و امثال اینها و بسیار می شود که اطمینان و جزم از برای کسی به امور مذکوره حاصل است و راه آن را نمی داند و سبب آن فطرتی است که خداوند عالم در او قرار داده، همچنان که در حدیث وارد است بلکه ظاهر آن است که چنانچه عصبیت جاهلیت، و پیروی آباء و امهات، آدمی را از فطرت خود بیرون نبرد فطرت او حاکم به وجود صانع عالم است، اگر چه دلیلی منظور او نباشد، زیرا که احتیاج مخلوق به خالق، و حادث به موجد فطری است از برای هر کسی، اگر چه هنوز به مرتبه تمیز و ادراک نرسیده باشد همچنان که مشاهده می شود که اگر سیبی را در نزد طفل خردسالی گذاریم و کسی آن را بردارد، بعد از التفات سوال می کند که سیب را که برداشت؟ پس به فطرت خود حکم می کند که نبودن سیب به خودی خود نمی سود، بلکه احتیاج به بردارنده ای دارد.
بلکه ظاهر آن است که حیوانات نیز بر این مفطورند، و جبلت آنها به این مطلب حاکم است، چنان که می بینیم که اگر کسی آوازی کند در مکانی که حیوانی در آنجا باشد، یا سنگی بیندازد آن حیوان التفات می کند و به هر طرف نگاه می کند که آواز کننده و سنگ اندازنده را ببیند پس جبلت او می فهمد که هر آوازی آواز کننده ای، و هر سنگی اندازنده ای می خواهد.
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.