بگیر دامن لطفش که ناگهان بگریزد
ولی مکش تو چو تیرش که از کمان بگریزد
چه نقشها که ببازد چه حیلهها که بسازد
به نقش حاضر باشد ز راه جان بگریزد
بر آسمانش بجویی چو مه ز آب بتابد
در آب چونک درآیی بر آسمان بگریزد
ز لامکانش بخوانی نشان دهد به مکانت
چو در مکانش بجویی به لامکان بگریزد
نه پیک تیزرو اندر وجود مرغ گمانست
یقین بدان که یقین وار از گمان بگریزد
از این و آن بگریزم ز ترس نی ز ملولی
که آن نگار لطیفم از این و آن بگریزد
گریزپای چو بادم ز عشق گل نه گلی که
ز بیم باد خزانی ز بوستان بگریزد
چنان گریزد نامش چو قصد گفتن بیند
که گفت نیز نتانی که آن فلان بگریزد
چنان گریزد از تو که گر نویسی نقشش
ز لوح نقش بپرد ز دل نشان بگریزد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
این غزل معماگونه از زبان مولانا شامل نشانه هایی ست که شاعر در هر بیت درباره سوژه به خواننده می دهد تا خواننده به تدریج تا با موضوع غزل آشنا شود با این حال این غزل از چنین پیچیدگی برخوردار است که مترجمان و شارحران مختلف از آن برداشت های گوناگون کردند برای مثال نیکلسون موضوع غزل را در رابطه با عشق می داند و عبدالکریم سروش موضوع غزل را تجربیات شاعر در وادی متافیزیک می داند مضمون اصلی شعر درباره ی هر چه باشد رازگونه و رمزآلود است.
دامن لطیف او را آن چنان بگیر که ناگهان از تو فرار نکند. اگر در گرفتن دامن او عجله کنی و نیروی بیش از حد لزوم به کار ببری و آن را بکشی مانند تیری که در زه کمان نشسته و زه کمان را می کشند از کمان بیرون جسته و از تو فرار خواهد کرد.
خاصیت حیله گری دارد و به خوبی نقش بازی می کند و در هر نقشی حاضر می شود از عمق جان فرار می کند.
همانند تصویر ماه که بر آب افتاده تلالوء و نور را از سطح آب و از فرودست به تو می تاباند ولی اگر وارد آب شوی تا او را بگیری ناگهان متوجه می شوی که ماهی در آب وجود ندارد و ماه اصلی به آسمان گریخته است.
در دنیای متافیزیک به دنبالش بگردی به تو نشانی خود را در جهان واقعی می دهد و اگر در جهان واقعی به دنبالش بروی به جهان متافیزیک فرار خواهد کرد.
هیچ چیز در جهان سریعتر از تفکر و گمان وجود ندارد. تو می توانی در لحظه به هر کجای جهان سفر کنی ولی آنچه درباره ی او صحبت می کنیم مانند یقین و باور است و مانند واقعیتی ست که از تفکر نیز می گریزد.
این که از این و آن می گریزم نه از ترس است و نه از افسردگی بلکه از این رو از این و آن می گریزم که آن نگار لطیف از این و آن می گریزد.
سوژه ی ما مانند گلی از ترس باد پاییزی می گریزد نیست ولی خود همچون باد گریزپاست.
برخی چیزها از بردن نامشان نیز فراریند برای مثال چون نام سکوت را ببری دیگر سکوت برقرار نیست و سکوت از آنجا می گریزد. آنچه درباره ی آن سخن می گوییم مانند سکوت است اگر نام اش را هم بر زبان بیاوری از تو می گریزد.
سوژه ی ما حتی تحمل آن را که نقش او را بر کاغذ بنگاری ندارد و با نوشتن نامش بر صفحه کاغذ نه حتی نقش اش از کاغذ می گریزد بلکه نشانی اش از دل فرار می کند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
عجب نباشد اگر دل ز آسمان بگریزد
که تیر راست رو از صحبت کمان بگریزد
گل حمایت (و) مظلوم پروری است شجاعت
وگرنه گرگ چرا از سگ شبان بگریزد؟
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۵ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.