آتش پریر گفت نهانی به گوش دود
کز من نمیشکیبد و با من خوش است عود
قدر من او شناسد و شکر من او کند
کاندر فنای خویش بدیدست عود سود
سر تا به پای عود گره بود بند بند
اندر گشایش عدم آن عقدها گشود
ای یار شعله خوار من اهلا و مرحبا
ای فانی و شهید من و مفخر شهود
بنگر که آسمان و زمین رهن هستی اند
اندر عدم گریز از این کور و زان کبود
هر جان که میگریزد از فقر و نیستی
نحسی بود گریزان از دولت و سعود
بی محو کس ز لوح عدم مستفید نیست
صلحی فکن میان من و محو ای ودود
آن خاک تیره تا نشد از خویشتن فنا
نی در فزایش آمد و نی رست از رکود
تا نطفه نطفه بود و نشد محو از منی
نی قد سرو یافت نه زیبایی خدود
در معده چون بسوزد آن نان و نان خورش
آن گاه عقل و جان شود و حسرت حسود
سنگ سیاه تا نشد از خویشتن فنا
نی زر و نقره گشت و نی ره یافت در نقود
خواریست و بندگیست پس آنگه شهنشهیست
اندر نماز قامه بود آنگهی قعود
عمری بیازمودی هستی خویش را
یک بار نیستی را هم باید آزمود
طاق و طرنب فقر و فنا هم گزاف نیست
هر جا که دود آمد بیآتشی نبود
گر نیست عشق را سر ما و هوای ما
چون از گزافه او دل و دستار ما ربود
عشق آمدست و گوش کشانمان همیکشد
هر صبح سوی مکتب یوفون بالعهود
از چشم مؤمن آب ندم میکند روان
تا سینه را بشوید از کینه و جحود
تو خفتهای و آب خضر بر تو میزند
کز خواب برجه و بستان ساغر خلود
باقیش عشق گوید با تو نهان ز من
ز اصحاب کهف باش هم ایقاظ و رقود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، آتش پریر به زیبایی و عمق ارتباط خود با دود و عود اشاره میکند. او نشان میدهد که این ارتباط چون پیوندی ناگسستنی است و عود به درک و شکرگزاری او میپردازد. شاعر به مسأله فنا و عدم اشاره میکند و بیان میکند که هر کس از فقر و نیستی میگریزد، در واقع از سعادت و خوشی نیز فراری است. او به این نکته میرسد که برای درک واقعی هستی، آدمی باید تجربه نیستی را نیز آزمون کند. در نهایت، عشق را به عنوان نیرویی قدرتمند معرفی میکند که انسان را به سمت خود جذب میکند و از خواب غفلت بیدار میسازد. این شعر به بررسی مفهوم عشق، فنا و درک عمیق زندگی میپردازد.
هوش مصنوعی: آتش به آرامی به دود گفت که از من جدا نمیشود و این رابطه برایش خوشایند است.
هوش مصنوعی: او ارزش مرا میداند و سپاسگزار من است، زیرا در از بین رفتن خود، عود سود را مشاهده کرده است.
هوش مصنوعی: تمام وجودش به عطر خوشی آغشته است و مانند عود خوشبو است. گرهها و مشکلاتی که در زندگی وجود دارد، یکی یکی باز میشوند و راهی برای گشایش پیدا میکنند.
هوش مصنوعی: ای محبوب من که شعلهور شدهای، خوش آمدی! تو که در مسیر فنا هستی و جانباختهای، افتخار دیدهگانم هستی.
هوش مصنوعی: نگاه کن که آسمان و زمین در واقع نشانههایی از وجود هستند و در چنگال عدم قرار دارند. از این حال نادانی و از آن بلای سرد و تاریک بگریز.
هوش مصنوعی: هر کسی که از فقر و نداشتن چیزها فرار کند، در واقع از خوشبختی و سعادت نیز دوری میجوید.
هوش مصنوعی: اگر کسی از لوح نبود محو نشود، هیچ بهرهای نخواهد برد. ای محبوب، میان من و محو شدن، صلحی برقرار کن.
هوش مصنوعی: تا زمانی که آن خاک سیاه از خود نگذرد و به فنا نرود، نه به افزایش میرسد و نه از رکود خارج میشود.
هوش مصنوعی: تا وقتی که نطفه است و به وجود نیامده، نه قد و قامت سرو را پیدا کرده و نه زیبایی صورت را دارد.
نان خورش یعنی آنچه که برای خوشمزهتر و مطبوعتر کردن نان با آن خورند مثل هر قسم از لبنیات یا میوهجات یا پختهها و ...
هوش مصنوعی: تا زمانی که سنگ سیاه از وجود خود رهایی نیابد، نه به طلا و نقره تبدیل میشود و نه در دنیای سکهها و پولها جا پیدا میکند.
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی به وضعیت انسان در عبادت اشاره دارد. در واقع، انسان در مقام بندگی و خضوع به پیشگاه پروردگار قرار میگیرد و با خشوع به انجام نماز میپردازد. در این حالت، ایستادن و نشستن در نماز نشاندهندهی توجه و تمرکز او به خداوند است، که در آن حس بندگی و خاری به وضوح نمایان است.
هوش مصنوعی: تو تمام عمر خود را در تلاش برای زندگی و بودن سپری کردهای، اما یک بار هم باید تجربه کنی که نبودن چه حالتی دارد.
هوش مصنوعی: فقر و نابودی تصادفاً نیستند، هر جا که نشانهای از آسیب دیده میشود، نشاندهندهی وجود آتش نیز هست.
هوش مصنوعی: اگر عشق در زندگی ما وجود ندارد، پس چگونه میتوانیم امیدوار باشیم، در حالی که او به طور ناگهانی قلب و سرنوشت ما را دزدیده است؟
هوش مصنوعی: عشق به سوی ما میآید و هر روز ما را به سمت مدرسهای میکشاند که در آن به یادآوری عهدها و وعدهها مشغولیم.
هوش مصنوعی: از چشمان مؤمن، اشکها مانند آب جاری میشود تا قلب را از کینه و نفاق پاک کند.
هوش مصنوعی: تو در خواب هستی و آب حیات به تو میرسد، از خواب بیدار شو و جام جاودانگی را بگیر.
هوش مصنوعی: عشق باقی مطالب را با تو در دلش میگوید و نه با من. مانند اصحاب کهف، هم بیدار باش و هم آرام.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
شاخی برآمد از بر شاخ درخت تود
تاخی ز مشک و شاخ ز عنبر درخت عود
گر فرخی بمرد، چرا عنصری نمرد؟
پیری بماند دیر و جوانی برفت زود
فرزانهای برفت و ز رفتنْش هر زیان
دیوانهای بماند و ز ماندنْش هیچ سود
ای آنکه از خصال تو قدر هدی فزود
بادا ستوده ، هر که خصال ترا ستود
طاعت ترا سزد ، بجهان در ، که چون تویی
زین پس نبود خواهد وزین پیش هم نبود
در دور هشت چرخ ز ترکیب چار طبع
[...]
گفتم ترا مدیح دریغا مدیح من
خود کردهام ندارد باکرد خویش سود
چون احتلام بود مرا مدح گفتنت
بیدار گشتم آب نه درجای خویش بود
رُهبان دَیْر را سببِ عاشقی چه بود؟
کاو روی راز دیر به خَلقان نمینمود
از نیستی دو دیده به کس مینکرد باز
وز راستی روانِ خلایق همیربود
چون در فتاد در محنِ عشق زان سپس
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.