گنجور

 
مولانا

ای دل اگر کم آیی کارت کمال گیرد

مرغت شکار گردد صید حلال گیرد

مه می‌دود چو آیی در ظل آفتابی

بدری شود اگر چه شکل هلال گیرد

در دل مقام سازد همچون خیال آن کس

کاندر ره حقیقت ترک خیال گیرد

کو آن خلیل گویا وجهت وجه حقا

وان جان گوشمالی کو پای مال گیرد

این گنده پیر دنیا چشمک زند ولیکن

مر چشم روشنان را از وی ملال گیرد

گر در برم کشد او از ساحری و شیوه

اندر برش دل من کی پر و بال گیرد

گلگونه کرده است او تا روی چون گلم را

بویش تباه گردد رنگش زوال گیرد

رخ بر رخش منه تو تا رویت از شهنشه

مانند آفتابی نور جلال گیرد

چه جای آفتابی کز پرتو جمالش

صد آفتاب و مه را بر چرخ حال گیرد

شویان اولینش بنگر که در چه حالند

آن کاین دلیل داند نی آن دلال گیرد

ای صد هزار عاقل او در جوال کرده

کو عقل کاملی تا ترک جوال گیرد

خطی نوشت یزدان بر خد خوش عذاران

کز خط سیه‌تر است او کاین خط و خال گیرد

از ابر خط برون آ وز خال و عم جدا شو

تا مه ز طلعت تو هر شام فال گیرد

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
غزل شمارهٔ ۸۶۰ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
حزین لاهیجی

چون نقش آن خط و خال، لوح خیال گیرد

از دفتر دل ما، اقبال، فال گیرد

سودای آن پری کرد، از دیده ها نهانم

هرکس خیال ورزد، شکل خیال گیرد

عیش ار به کام خواهی، نفس دنی ادب کن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه