گنجور

 
مولانا

یک خانه پر ز مستان مستان نو رسیدند

دیوانگان بندی زنجیرها دریدند

بس احتیاط کردیم تا نشنوند ایشان

گویی قضا دهل زد بانگ دهل شنیدند

جان‌های جمله مستان دل‌های دل پرستان

ناگه قفس شکستند چون مرغ برپریدند

مستان سبو شکستند بر خنب‌ها نشستند

یا رب چه باده خوردند یا رب چه مل چشیدند

من دی ز ره رسیدم قومی چنین بدیدم

من خویش را کشیدم ایشان مرا کشیدند

آن را که جان گزیند بر آسمان نشیند

او را دگر که بیند جز دیده‌ها که دیدند

یک ساقیی عیان شد آشوب آسمان شد

می تلخ از آن زمان شد خیکش از آن دریدند

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۸۵۰ به خوانش محسن لیله‌کوهی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
کوهی

خوش حال آن کسانی کز دام تن رهیدند

چون شاهباز قدسی در لامکان رسیدند

آن سالکان وحدت دانی کی اند ایدل

آری جنید و شبلی معروف بایزیدند

بحر محیط وحدت موج و حباب دارد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه