گنجور

 
مولانا

سفره کهنه کجا درخور نان تو بود

خرمگس هم ز کجا صاحب خوان تو بود

در زمانی که بگویی هله هان تان چه کمست

کو زبانی که مجابات زبان تو بود

گر سیه روی بود زنگی و هندوی توست

چه غمست از سیهی چونک از آن تو بود

ببری در خم خویش و خوش و یک رنگ کنی

تا همه روح بود فر و نشان تو بود

ترس را سر ببر و گردن تعظیم بزن

در مقامی که عطاها و امان تو بود

ما همه بر سر راهیم و جهانی گذرست

چشم روشن نفسی کان ز جهان تو بود

دل اگر بی‌ادبی کرد بر این صبر مگیر

طعمش بد که در این جنگ عوان تو بود

سگ به هر سو که چخد نعره به کوی تو زند

شیرگیرش که بود تا که زیان تو بود

هین صبوحست بده می که همه مخموریم

تا که جان یک نفسی مست ضمان تو بود

در قدح درنگری زود فرح بخش شود

گرگ چون دید سگ کهف شبان تو بود

همه خفتند و دو مخمور چنین بیدارند

نظری کن سوی خم‌ها که نهان تو بود

سر و پا مست شود هر چه تو خواهی بشود

برسد چون نرسد چونک رسان تو بود

هله درویش بخور نک قدح زفت رسید

سست بودن چه بود چونک اوان تو بود

هله امروز نشستیم به عشرت تا شب

چه کم آید می و مطرب چو بیان تو بود

خاک بر سر همه را دامن این دولت گیر

چو بر این خاک نشستی همه آن تو بود

می او خور همه او شو سر شش گوش مباش

مطلب که دو سه خر گوش کشان تو بود

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۷۹۹ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
اوحدی

من از آن که شوم کو نه ازان تو بود؟

یا چه گویم که نه در لوح و بیان تو بود؟

سخن لب، که تو داری، نتوانم گفتن

ور بگویم سخنی هم ز زبان تو بود

هر زمانم به جهانی دگر اندازی، لیک

[...]

نیر تبریزی

همه شب چشم من و صبح گریبان تو بود

طرفه شوری بسرم از لب خندان تو بود

سروکارم همه با زلف پریشان تو بود

بنده وارم همه شب گوش بفرمان تو بود

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه