گنجور

 
مولانا

هست مستی که مرا جانب میخانه برد

جانب ساقی گلچهره دردانه برد

هست مستی که کشد گوش مرا یارانه

از چنین صف نعالم سوی پیشانه برد

نعل آنست که بوسه گه او خاک بود

لعل آنست که سوی می و پیمانه برد

جان سپاریم بدان باده جان دست نهیم

پیشتر زانک خردمان سوی افسانه برد

شاخ شاخست دل از رنگ سر زلف خوشش

تا چرا بند چنان موسی سر شانه برد