آنک عکس رخ او راه ثریا بزند
گر ره قافله عقل زند تا بزند
آنک نقل و می او در ره صوفی نقدست
رسدش گر به نظر گردن فردا بزند
گر پراکنده دلی دامن دل گیر که دل
خیمه امن و امان بر سر غوغا بزند
عمری باید تا دیو از او بگریزد
احمدی باید تا راه چلیپا بزند
در هر آن کنج دلی که غم تو معتکفست
نیم شب تابش خورشید بر آن جا بزند
عارفا بهر سه نان دعوت جان را مگذار
تا سنانت چو علی در صف هیجا بزند
زین گذر کن که رسیدست شهنشاه کرم
خیز تا جان تو بر عیش و تماشا بزند
کف حاجت بگشا جام الهی بستان
تا شعاع می جان بر رخ و سیما بزند
رخ و سیمای تو زان رونق و نوری گیرد
که کف شق قمر بر مه بالا بزند
بر سرت بردود و عقل دهد مغز تو را
عقل پرمغز تو پا بر سر جوزا بزند
خواجه بربند دو گوش و بگریز از سخنم
ور نه در رخت تو هم آتش یغما بزند
بگریز از من و از طالع شیرافکن من
کاخترم کوکبه بر آدم و حوا بزند
هین خمش باش که نور تو چو بر دلها زد
نور محسوس شود بر سر و بر پا بزند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.