گنجور

 
مولانا

قند بگشا ای صنم تا عیش را شیرین کند

هین که آمد دود غم تا خلق را غمگین کند

ای تو رنگ عافیت زیرا که ماه از خاصیت

سنگ‌ها را لعل سازد میوه را رنگین کند

پرده بردار ای قمر پنهان مکن تنگ شکر

تا بر سیمین تو احوال ما زرین کند

عشق تو حیران کند دیدار تو خندان کند

زانک دریا آن کند زیرا که گوهر این کند

از میان دل صبوحی کآفتابت تیغ زد

گردن جان را بزن گر چرخ را تمکین کند

چشم تو در چشم‌ها ریزد شرابی کز صفا

زان سوی هفتاد پرده دیده را ره بین کند

گر شبی خلوت کنی گویم من اندر گوش تو

لطف‌هایی را که با ما شه صلاح الدین کند

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۷۳۹ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
امیر معزی

ترک من چون زلف بگشاید جهان مشکین‌ کند

هرکه بویش بشنودگوید که آن مشک این‌ کند

ور نسیم خط و رخسارش رسد بر آسمان

سنبله پرسنبل و نثره پر از نسرین‌ کند

ورگذر یابد زمانی بر لبش باد صبا

[...]

امامی هروی

ترک من چون طره عنبر شکن پرچین کند

عرصه چین را ز چین طره مشگ آگین کند

مهر ما رافسای را بر نارون جولان دهد

مار مهرانگیز را بر نسترن پرچین کند

نرگس سیرابش اندر باغ حسن از میل کفر

[...]

ابن یمین

چون دعای دولتت گویم ملک آمین کند

چون مدیحت گسترم پیر فلک تحسین کند

اهلی شیرازی

هر که فکر از برق آه عاشق مسکین کند

تکیه کی بر بیستون چون صورت شیرین کند

گر ز ناکامی بپای شمع خود پروانه سوخت

کام او این بس که شمعش گریه بر بالین کند

کی دعا فریادرس گردد چو دشمن گشت دوست

[...]

جویای تبریزی

نازنینان را شکوه حسن با تمکین کند

جوش زینت در پرش طاؤس را رنگین کند

پیرتر هر چند گردد خصم دشمن تر شود

حلقه گردیدن کمان را بیشتر زورین کند

چشم لیلی از نگه سازی حباب باده را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه