گنجور

 
مولانا

چشم از پی آن باید تا چیز عجب بیند

جان از پی آن باید تا عیش و طرب بیند

سر از پی آن باید تا مست بتی باشد

پا از پی آن باید کز یار تعب بیند

عشق از پی آن باید تا سوی فلک پرد

عقل از پی آن باید تا علم و ادب بیند

بیرون سبب باشد اسرار و عجایب‌ها

محجوب بود چشمی کو جمله سبب بیند

عاشق که به صد تهمت بدنام شود این سو

چون نوبت وصل آید صد نام و لقب بیند

ارزد که برای حج در ریگ و بیابان‌ها

با شیر شتر سازد یغمای عرب بیند

بر سنگ سیه حاجی زان بوسه زند از دل

کز لعل لب یاری او لذت لب بیند

بر نقد سخن جانا هین سکه مزن دیگر

کان کس که طلب دارد او کان ذهب بیند

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۶۱۷ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مولانا

نک ماه رجب آمد تا ماه عجب بیند

وز سوختگان ره گرمی و طلب بیند

گر سجده کنان آید در امن و امان آید

ور بی‌ادبی آرد سیلی و ادب بیند

حکمی که کند یزدان راضی بود و شادان

[...]

فیض کاشانی

دل عالم حسن تو کی رنج و تعب بیند

گر عالم عقل آید صد عیش و طرب بیند

در عالم عقل آنکو چشم و دل او وا شد

گلهای طرب چیند اسرار عجب بیند

از عقل اگر آرد رو سوی جناب عشق

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه