گنجور

 
مولانا

گر ماه شب افروزان روپوش روا دارد

گیرم که بپوشد رو بو را چه دوا دارد

گر نیز بپوشد رو ور نیز ببرد بو

از خنبش روحانی صد گونه گوا دارد

آن مه چو گریزانه آید سپس خانه

لیکن دل دیوانه صد گونه دغا دارد

غم گرچه بود دشمن گوید سر او با من

با مرغ دلم گوید کو دام کجا دارد