کیست که او بنده رای تو نیست
کیست که او مست لقای تو نیست
غصه کشی کو که ز خوف تو نیست
یا طربی کان ز رجای تو نیست
بخل کفی کو که ز قبض تو نیست
یا کرمی کان ز عطای تو نیست
لعل لبی کو که ز کان تو نیست
محتشمی کو که گدای تو نیست
متصل اوصاف تو با جانها
یک رگ بیبند و گشای تو نیست
هر دو جهان چون دو کف و تو چو جان
کف چه دهد کان ز سخای تو نیست
چشم کی دیدست در این باغ کون
رقص گلی کان ز هوای تو نیست
غافل ناله کند از جور خلق
خلق به جز شبه عصای تو نیست
جنبش این جمله عصاها ز توست
هر یک جز درد و دوای تو نیست
زخم معلم زند آن چوب کیست
کیست که او بند قضای تو نیست
همچو سگان چوب تو را میگزند
در سرشان فهم جزای تو نیست
دفع بلای تن و آزار خلق
جز به مناجات و ثنای تو نیست
بشکنی این چوب نه چوبش کمست
دفع دو سه چوب رهای تو نیست
صاحب حوت از غم امت گریخت
جان به کجا برد که جای تو نیست
بس کن وز محنت یونس بترس
با قدر استیزه به پای تو نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
عفو کن آن را که رضای تو نیست
تو به ده از هر چه برای تو نیست
کیست که قایل به ثنای تونیست
کیست که مایل به لقای تو نیست
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.